-
شوخی شوخی
پنجشنبه 12 مرداد 1396 12:37
این رو شنیدیم که میگن آدما بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند ولی گنجشک ها جدی جدی می میرند...درباره روابط آدمها هم همین صادقه کاملا! ما شوخی شوخی با طرف خودمان بحث می کنیم، اما او جدی جدی ناراحت می شود و همینجوری الکی الکی رابطه کات می شود، خراب می شود... گاهی وقتها در هر چیزی به حد خودش برسد برنمی تابد و بر می...
-
آرزوی سفر
یکشنبه 11 تیر 1396 10:46
دلم میخاد برم دنیا رو بگردم..جهان رو با همه فراخیش و گستردگیش و جلوه های نابش دیوار چین رو- برج پیزا رو- شبهای پاریس رو-خیابان های نیویورک رو-معبدهای هند رو -شوهای آنتالیارو- سواحل تایلند رو-سنت های مالزی رو- ارمنستان-تاجیکستان-رم رو- فرانسه رو- نیز آمریکا رو -قبایل آفریقا رو- ژاپنیهای چشم بادومی رو-آسمان خراش های دبی...
-
من شاد نیستم. چرا؟؟
شنبه 13 خرداد 1396 10:36
مثلا وبلاگ راه انداختیم ببینیم راه های شاد زیستن چیه اما الان اکنون حالا من اصلا "شاد" نیستم...اصلا
-
سکوت بهترین راه خشم
جمعه 5 خرداد 1396 18:38
مریم هیچ وقت نشده توی این سالها دوستی مون با مریم که قرار بذاریم ی بار! فقط 1 بار!!!! سر وقت یاد و همیشه اول قرار ده دقیقه اول به بحث و کل ک می گذره. از من خشم که چرا دیر اومدی و از اون توجیه!!!! جدیدا اما دیگه سعی می کنم عصبانی نشم. دیدم من باید کنار بیام با این قضیه که مریم وظیفه ای به من نداره و فقط لطفشه و ازش...
-
چله گیری من
شنبه 30 اردیبهشت 1396 12:55
-
تله ی خشم-96/2/28
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1396 10:32
یک درس مهمی که من از جریان گوشی ام گرفتم این بود که: در تله عصبانیت نیفتم. وقتی مساله ای پیش می آید و دو نفر یا بیشتر عصبانی می شوند : -حرف هایی که گفته می شود از روی خشم است و ذره ای در آن منطق وجود ندارد. -حرف هایی می شنوم که خوشایندم نیست.هر چقدر هم طرف من در خشم گفته باشد اما در ذهن من شاید بماند و حس بدی ایجاد می...
-
موارد حساسیت ذهنی من
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 11:09
یک از مواردی که سریه ذهن منو به هم می ریزه و معده ام رو به عصیان می کشه حساسیت های گاهی من به امر نظافت و جمع جوری اتاقمه. یعنی یهو گاهی میگم دلم میخاد هیچی نباشه تو اتاقم - دورم هیچی نباشه با اینکه اتاقم خییییییییییلی مرتبه ولی چون انباری نداریم و همه چیزم داخلشه و خوبه یا وقتی که قراره چند تا کار انجام بدهم و اون...
-
بی خیالی
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 18:52
به قول دوستم هنوزم "بی خیالی" بهترین درمانه
-
نذرهای من-96/2/25
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 14:48
-
خانه رویایی من-البته کلا خانه رویایی من خانه ای بود که در فیلم holiday بود
یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 10:57
-
یکشنبه 96/02/24 وقت کشی
یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 10:16
-دیشب فکر کردم دیدم چقد وقت به بطالت میره سر هیچ و پوچ...تلگرامی که جز فتنه و آسیب چیزی نداره..وسایل الکتریکی که فقط هزینه و دردسر هستند... باید وقت را آزاد کرد تا موفق شد.... -بعد اینکه این مهمه با کی باشی و حرف بزنی...جای کوچیک آدم رو کوچیک میکنه تا توش جا شی و آدمهای کوچیک تو رو پایین می کشن تا هم سطح خودشون بشی به...
-
96/2/24 یکشنبه- مرض تعلل
یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 10:11
یک کتاب خریدم به نام "یافتن زمانی برای آرامش" سال 89 حساب کردم اگر من سالی 70 صفحه ترجمه می کردم الان تمام شده بود.ازین دست امور توی زندگی من زیاده.مثلا رمان نوجوانی که خرداد پارسال چند صفحه نوشتم و کنارش گذاشتم.اگر روزی 1 صفحه نوشته بودم الان کلا تمام شده بود...رمانی که چند ماهه قراره بنویسم ....ورزشی که...
-
یکشنبه96/2/24 رویاهای بزرگ
یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 10:03
یعنی به نظرم وقتی آدم تصمیم به تغییر می گیرد تمام کائنات دست به دست هم می دهند و هم مشکلات هم خوشیها برای رسیدن و رشدت گام برمی دارند. دیشب تصادفا با ملیحه صحبت کردم. چیزهای جدید فهمیدم و نکته های نابی آموختم. او رویاهای بزرگ داشته و واقققعا خواسته تا به آن تعلق گرفته است.عکس خانه رویایی اش روی دسک تابش بوده و هر روز...
-
شنبه 23/2/96
شنبه 23 اردیبهشت 1396 19:06
من بقول دوستم همیشه با این دنیای الکتریکی درگیرم. گوشی گلکسی ام سیم نمی خواند. گوشی نوکیا درش خراب است. گوشی جدیدم رابط می خواست و باز خوب بود داشتم. یک سه راهی دیروز خریدم برای وقتی که نیاز به پریز دارم همزمان برای لبتابو گوشی و ...سیم کارتهای ایرانسلم را پیدا نمی کنم.یک رم 2 گیگم دیگر باز نمی شود.باطری لبتابم خراب...
-
23 اردیبهشت 96-سیب های بزرگ زندگی
شنبه 23 اردیبهشت 1396 17:59
دقیقا یادم نیست چند سالم بود. اما یادم هست که مادرم به من دو عدد سیب داد تا بخورم. اولی خیلی بزرگ که در دستان کوچک من جا نمیشد و دومی متوسط رو به کوچک. با خودم در کلنجکار بودم که ایتدا سیب بزرگ را بخورم و سپس کوچک را؟ یا نه. اول سیب کوچک را بخورم و بعد دخل سیب بزرگ را دربیاورم؟ در همین فکرها بودم که برادر کوچک ترم از...
-
اولین یادداشت من
شنبه 23 اردیبهشت 1396 17:47
این یادداشت رو در حالی می نویسم که انگشتم لای گیره در حیاط خاهرم ف گیر کرد و ناخنش از وسط برش خورده و سوزناک است و نیز در حالی که روزهای قبل را و هفته قبل را پیوسته غمگین و پکر بودم و ناراحت. در حالی که چند شب هی گریستم و به خدا می گفتم که تو کجای این دنیایی؟؟ اما بعد از گوش دادن به فایل صوتی عباس منش تلنگرگی خوردم و...