این یادداشت رو در حالی می نویسم که انگشتم لای گیره در حیاط خاهرم ف گیر کرد و ناخنش از وسط برش خورده و سوزناک است و نیز در حالی که روزهای قبل را و هفته قبل را پیوسته غمگین و پکر بودم و ناراحت. در حالی که چند شب هی گریستم و به خدا می گفتم که تو کجای این دنیایی؟؟
اما بعد از گوش دادن به فایل صوتی عباس منش تلنگرگی خوردم و تمامی اشتباهاتم را بر عهده گرفتم.اینکه گوشت را دست گربه سپرده بودم، اینگه رمز گوشی ام را گفته بودم، اینکه فایلهایم را رمز نگذاشتم، اینکه بی صبری کردم و....همه تقصبر اشتباه خودم بود.و فکر کردم چه درسهایی میشود گرفت. درس اینکه اطرافم را خوب بشناسم، آدم هایش را ...زود اعتماد نکنم ...اصلا درست وقتی تصمیمی خاص گرفته بودم این پیشامد رخ داد. بقول عباس منش وقتی تصمیمی می گیرید دقیقا عینش برایتان مشکلی پیش می آید که شما را سر جای تان بنشاند. اما شما باید بایستید...بایستید...
امروز هم سایت گیس گلابتون و چالش شادی...و اینکه فکر کردم 1 سال خیلی زیاد است اما اگر پارسال نوشته بودم الان شده بود یک سال
پس همین جا و همین الان شروع میکنم و البته امیدوارم تا آخر ادامه بدهم...چون خیلی تعلل کارم...
بسیار زیبا . روان مینویسد. شاد و سرزنده باشید
سلام
ممنون ک سرزدین
آفرین که شروع کردی...
همه با هم تو این چالش شرکت کردیم...
نیروی جمعی تو رو به نوشتن وادار خواهد کرد...