دنیا را جای بهتری برای زیستن کنیم (پروژه شادی عالیس)

این وبلاگ پروژه شادی و آرامش من است که در آن به تناوب به چگونگی و حل شادی ،آرامش و بهترزیستن درزندگی می پردازم.

دنیا را جای بهتری برای زیستن کنیم (پروژه شادی عالیس)

این وبلاگ پروژه شادی و آرامش من است که در آن به تناوب به چگونگی و حل شادی ،آرامش و بهترزیستن درزندگی می پردازم.

یکشنبه 96/02/24 وقت کشی

-دیشب فکر کردم دیدم چقد وقت به بطالت میره سر هیچ و پوچ...تلگرامی که جز فتنه و آسیب چیزی نداره..وسایل الکتریکی که فقط هزینه و دردسر هستند...

باید وقت را آزاد کرد تا موفق شد....

-بعد اینکه این مهمه با کی باشی و حرف بزنی...جای کوچیک آدم رو کوچیک میکنه تا توش جا شی و آدمهای کوچیک تو رو پایین می کشن تا هم سطح خودشون بشی

به نظرم اگر بخای تغییر کنی،  هستی کمکت می کنه و خدا باهات هست

96/2/24 یکشنبه- مرض تعلل

یک کتاب خریدم به نام "یافتن زمانی برای آرامش"  سال 89

حساب کردم اگر من سالی 70 صفحه ترجمه می کردم الان تمام شده بود.ازین دست امور توی زندگی من زیاده.مثلا رمان نوجوانی که خرداد پارسال چند صفحه نوشتم و کنارش گذاشتم.اگر روزی 1 صفحه نوشته بودم الان کلا تمام شده بود...رمانی که چند ماهه قراره بنویسم ....ورزشی که باید هر روز انجام بدم...

کلا هم اول کاری پرشورم و ادامه اش شل میشم...مث همین وبلاگ.از دیروز کلی نوشتم...یهو وسطاش شل میشم.باید تمرین کنم .تمرین ادامه دادن


تامل: باید ی کاری کنم که این مرض تعلل رو کم کنم.

یکشنبه96/2/24 رویاهای بزرگ

یعنی به نظرم وقتی آدم تصمیم به تغییر می گیرد تمام کائنات دست به دست هم می دهند و هم مشکلات هم خوشیها برای رسیدن و رشدت گام برمی دارند.

دیشب تصادفا با ملیحه صحبت کردم. چیزهای جدید فهمیدم و نکته های نابی آموختم. او رویاهای بزرگ داشته و واقققعا خواسته تا به آن تعلق گرفته است.عکس خانه رویایی اش روی دسک تابش بوده و هر روز ماه ها مشخصات همسرش رو نوشته و هر روز حدیث کسا خونده و زیارت عاشورا با تمام صدبار لعنش....گریه کردن زیر بارون و از خدا خواستن....نذر کردن....الان هم بهترین گزینه ها نصیبش  شده...ی شوهر خوب و صبور. بسیاااااااااااار پولدار.خانه بیست .بقول خودش ماشینش از استادهاش بهتره.چون واقعا صمیمانه خواسته است و به آن رسیده.جالب ترینش این بود که دوست داشته عروس رفسنجانی باشه...یعنی خدای اعتماد به نفس!!!!!!!!!!!

و من به نتایج گهرباری رسیدم:

-من خیللللی اعتماد به نفسم پایینه .برای همین می افتم در مدار رابطه های دوزاری.اگر من بدانم کیم، شانم چیست به آدم های دوزاری محل نمیدم.

-من از تغییر می ترسم.از اینکه انتقالی بگیرم و تنها باشم می ترسم.ملیح گفت تغییر رویه بده!

-من مغرورم. حتی در دعا کردن.من هیچوقت با زاری و اشک چیزی از خدا نخاستم و این خیلی بده.

-من خیلی وقتم رو بیهوده هدر میدهم. این تلگرام وقت خور...

-دنیای مجازی من را اسیر کرده است.اصلا اگر نت نباشد و تلگرام، چه اتفاقی می افتد؟

شنبه 23/2/96

من بقول دوستم همیشه با این دنیای الکتریکی درگیرم. گوشی گلکسی ام سیم نمی خواند. گوشی نوکیا درش خراب است. گوشی جدیدم رابط می خواست و باز خوب بود داشتم. یک سه راهی دیروز خریدم برای وقتی که نیاز به پریز دارم همزمان برای لبتابو گوشی و ...سیم کارتهای ایرانسلم را پیدا نمی کنم.یک رم 2 گیگم دیگر باز نمی شود.باطری لبتابم خراب است و .....هر جقد سعی میکنم  اینها را به سامان برسانم نمی شود که نمی شود....

2 تا فلش دارم. گوشی سونی ال باطری اش خراب است....الان تفکیک وسایل کردم.

یکی از مواردی که به شادی من می افزاید این است که خیالم از جانب وسایل و مرتب بودن اتاقم راحت باشد و بدانم هر چیز کجا هست. هر چند این همواره میسر نیست و من همیشه چیزی دارم که ندانم کجاست.

تامل: باید منظم باشم و هر وسیله را سر جای خودش قرار بدهم تا آرامش و شادی داشته باشم.


23 اردیبهشت 96-سیب های بزرگ زندگی

دقیقا یادم نیست چند سالم بود. اما یادم هست که مادرم به من دو عدد سیب داد تا بخورم. اولی خیلی بزرگ که در دستان کوچک من جا نمیشد و دومی متوسط رو به کوچک.

با خودم در کلنجکار بودم که ایتدا سیب بزرگ را بخورم و سپس کوچک را؟ یا نه. اول سیب کوچک را بخورم و بعد دخل سیب بزرگ را دربیاورم؟

در همین فکرها بودم که برادر کوچک ترم از راه رسید و سیب بزرگ من را که به نظر شیرین و آبدار هم بود قاپید و من ماندم و خشمم و سیب کوچکم در دست...

الان که بزرگ شده ام همین قاعده را سعی می کنم در زندگی ام پیاده کنم.هر جا می خواهم انتخاب کنم اول سیب بزرگ را انتخاب میکنم، امری که بهتر و شیرین تر هست چون شاید فرصت برای امتحانش از دست برود.

وقتی می خواهم لباس نویی که خریده ام بگذارم برای اینکه یک عروسی درست درمان!!!تر باشد تا بپوشم، وقتی میخواهم خودم را مهمان هدیه ای خوب بکنم، وقتی مرددم که کفش پاشنه بلند گران قیمتم را الان بپوشم یا بعدها که چند مهمانی با آن گذراندم.

یکی از ابزارهای شادی من این است که در لحظه از بهترین چیزی که دارم استفاده کنم. چون حال نقد من است و بعدها"نسیه برای من.

تامل: برای شادتر زیستن باید سیب های بزرگم را اول بخورم. شاید کسی وقتی حالی آن را فاپ زد.

اولین یادداشت من

این یادداشت رو در حالی می نویسم که انگشتم لای گیره در حیاط خاهرم ف گیر کرد و ناخنش از وسط برش خورده و سوزناک است و نیز در حالی که روزهای قبل  را و هفته قبل را پیوسته غمگین و پکر بودم و ناراحت. در حالی که چند شب هی گریستم و به خدا می گفتم که تو کجای این دنیایی؟؟

اما بعد از گوش دادن به فایل صوتی عباس منش تلنگرگی خوردم و تمامی اشتباهاتم را بر عهده گرفتم.اینکه گوشت را دست گربه سپرده بودم، اینگه رمز گوشی ام  را گفته بودم، اینکه فایلهایم را رمز نگذاشتم، اینکه بی صبری کردم و....همه تقصبر اشتباه خودم بود.و فکر کردم چه درسهایی میشود گرفت. درس اینکه اطرافم را خوب بشناسم، آدم هایش را ...زود اعتماد نکنم ...اصلا درست وقتی تصمیمی خاص گرفته بودم این پیشامد رخ داد. بقول عباس منش وقتی تصمیمی می گیرید دقیقا عینش برایتان مشکلی پیش می آید که شما را سر جای تان بنشاند. اما شما باید بایستید...بایستید...

امروز هم سایت گیس گلابتون و چالش شادی...و اینکه فکر کردم 1 سال خیلی زیاد است اما اگر پارسال نوشته بودم الان شده بود یک سال

پس همین جا و همین الان شروع میکنم و البته امیدوارم تا آخر ادامه بدهم...چون خیلی تعلل کارم...